راحت نوشتیم بابا نان داد !
بی آنکه بدانیم بابا چه سخت ، برای نان همه جوانیش را داد …
خدایـــا !!!
به بزرگیـــــت قســـم…..
توعکس های دست جمعی….
جای هیچ پدر و مـــــادری رو خــالی نذار…..
آمیـــــن
ســـَــر ســُـفره چیزی نبود . . .
یــخ در پــارچ
و
پدر هــر دو آب شــدند !
چــه دنــیای بی رحمــیست . . .
وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده !
وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا
يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه… و وقتي ميفهمي
نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري
گفــت : با پدر يه جمـــله بســـاز
گفتــم: من با پدر جمله نميســازم ،
دنيــــــــامو مي سازم
پدر مثل خودکار می مونه
شکل عوض نمی کنه
ولی یه دفعه می بینی که نمی نویسه
مادر مثل مداد می مونه
هر لحظه تراشیده شدنشو می بینی
تا اینکه تموم می شه
پدر؛ ترجمه علی علیهالسلام
پدر! میخواستم دربارهات بنویسم؛ گفتم: یداللّهی؛ دیدم، علی است. گفتم نان آور شبانه
کوچه های دلم هستی؛ دیدم علی است. خلوص تو در عشق ورزیدن را نوشتم و روح
تو را از هر طرف پیمودم، به علی رسیدم.
آنگاه، دریافتم که تو، نور جدا شده ای از آفتاب علی هستی، تا از پنجره هر خانه ای،
هستی را گرما ببخشی ؛ و اینگونه بود که علی علیهالسلام ، نماینده خدا و نبی شد
و پدر، نماینده علی علیهالسلام .
تو را به من هدیه دادند و من امروز، تمامی خود را به تو هدیه خواهم کرد؛ اگر بپذیری.
پشتگرمی من
پشتم به تو گرم است. نمیدانم اگر تو نبودی، زبانم چطور میچرخید، صدایت نزنم!
راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت میزنم؛ بابا!
آنقدر با دستهایت انس گرفتهام که گاهی دلم لک میزند، دستانم را بگیری.
هر بار دستانم را میگیری، خیالم راحت میشود؛ میدانم که هوایم را داری و من میان
ازدحام غریبی، گم نمیشوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمیکنی …
بزرگترین دروغ همه پدرها :
دیگه دوستت ندارم !
ﺪﺭ ﻳﻌﻨﻲ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﻴﻮﻣﺪﻩ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻲ
می بینی ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻴﺰﻧﻪ …